عید سعید غدیر
تا چشم خُم افتاد به سیــمــای تو ســاقی مثل همه خَم شد جــلـــوی پای تو ساقی دل بست به آن حالت گیــرای تو ســاقی شد مثــل نــبـی غـرق تـماشای تو ساقی الیوم" چه کردی که صدایت زده احمد "اکملت لکم" گفته و راحت شده احـمد این سلسله عشق به مــوی تـو رسـیـده سیب دل عــــشاق به جـــوی تو رسیده این عقل به سر منزل روی تو رسیـده هی گشته و آخــر به سبــوی تو رسیده خاتــم به تو بـالـیــده که پایان پـیــامی هم نقطه ی آغـــازی و هم ختم کلامی من عاشق آن لحظه که انگشتریت را... مجــنونِ تو وقتی رجــز خیبریت را ... دیوانــه ی آن دم که دمِ حــیـدریت را ... وحی آمده تا گـوشهای از دلبریت را ... دل بردهای از دختر یک دانه ی هستی تا خانـه ی کوثر شده میخانه ی هستـی امشب صد و ده مرتبه دیــوانه ترم من شمعی؛ صد و ده مرتبه پروانه ترم من ساقی! صد و ده مرتبه پیمانــه ترم من مست توام و از همه فــرزانـه تـرم من در دست نبی دست تو یا دست خدا بود حق داشت محمد که چنین مست خدا بود هر نادعلی گو به هــدف میزند امشب زهرا به دلش مُهر نجف میزند امشب درويش،علي گو شده، دف ميزند امشب در شـادي شاهيِّ تو کف ميزند امشب بر گِردِ غدیــر آمده تا کـعـبــه بگردد دور تو حــرا آمــده با کـعـبــه بــگـردد |